درد دل ...
سلام آقا.
می خوام حرف دلمو بزنم. نمی دونم فقط به مسجدا و به هیئتا سر میزنی یا به وبلاگ عاشقاتم نظر داری.
نمی دونم فقط به اونایی که خوبن و دوسشون داری نگاه می کنی یا به منم که بنده ی بی شرف و بی آبروی توام گوشه چشمی داری.
به هر حال...حرفامو میزنم. گرچه قبلا زدمو خودتم می دونی.
ببین آقا جان! خودتم می دونی دیوونه ی جمکرانتم... چرا یه پای ثابت جمکرانت که هر هفته گوشه مسجدت افتاده بود رو دیگه نمی خوای؟
مگه چه گناهی ازم سر زد؟
این که یکی رو دوست داشتم؟
این که مریض شدم؟ یا این که دکتر منعم کرده از اومدن؟
یا این که برات خوندم و کارم به کجا ها کشید؟
این که دفعه ی آخر از خودتو جدت گلایه کردم؟
که چرا یه بار دیگه نمیشه بیام ... ؟
این که گفتم شب چهارشنبه دیگه بیام کربلا؟
حالا واسه این یه جمله پسم می زنی؟
نشونم میدی که همین جمکرانم از سرم زیاده؟
باشه قبول، ولی همه میگن شما کمک می کنی آدم به چیزی که می خواد برسه.
نمی دونستم بندتو از در خونت دور می کنی، باشه آقا خوبه بگم غلط کردم؟
آقاجون یه غلطی کردم یه کاری کردم، حالا پشیمونم کردی.
حالا که گفتم غلط کردم بذار این هفته بیام جمکران جون مادرت ...
عاشقان دیروز: 0
تمامی عاشقان :7012
